این سه شئی که به نظر قیمتی ندارند، برای من ارزشمندترین اشیاء جهان هستند. با دستهای نازنین عباس ساخته شده است. همان دستهایی که بارها به دور من حلقه کرده و امنترین جای ممکن بود. همان دستهایی که با شیطنت در کودکی از لابلای باغهای چایی هنگام عبور دستی بر سر رویشان کشیده است. همان دستهایی که انگشت آغشته به عسل را با خنده در دهان من گذاشته است. همان دستانی که هنوز نوازش سرانگشتانش را لابلای موهایم حس میکنم. همان دستهایی که بهاره و بیژن را بغل کرده و آرام با مهر پشتشان را نوازش داده تا بخوابند. همان دستهایی که صبح زود قبل از رفتن سرکار شیشه شیر را بر دهان بهاره و بیژن گذاشته همان دستهایی که…….. – اینها سه تا از کاردستیهای عباس هستند که در زندان رویشان کار کرده است. اولی حلقه دستمال گردن است که از استخوان مرغ درست شده است و با استفاده از توتون سیگار رنگ شده است. دومی گیره سری است که برای بهاره ساخته و اون دو تا که در سنجاق است در ته یکی از ساکهایی که پس از اعدامش در تابستان ۶۷ به پدر و خواهرش تحویل دادند، پیدا کردم از ی دانههای تسبیح است و احتمالا قصد داشته تکمیلش کند. – نوشته بانو صابری، همسر زنده یاد عباس علی منشی رودسری
بایگانی دستهها: یادگارها
کیف
نامه های من
هزار نقش
فرشته میهن به مادرم
این گردنبند یادگاری از هبت معینی است که در کشتار تابستان٦٧ اعدام شد. مادر معینی در فیلم «مستند خاوران» با نشان دادن این گردنبند نقل می کند: » در بالای آن نوشته شده فرشته و میهن و وسطش نوشته به مادرم. هبت آن را داخل کفش میهن که آن زمان پنج سالش بود گذاشته بود. بچه گفت مامان بابا برایت یک گردنبد داده، دیدیم نوشته به مادرم. وقتی در خانه دوباره به آن نگاه کردم به فرشته گفتم ببین دربالا نوشته فرشته ومیهن. دو روز بعد که به ملاقات رفتم گفتم هبت این که نوشته ای فرشته میهن به مادرم یعنی چه؟ گفت مامان حقیقت است. گفتم پس من چه کارکنم؟ گفت تو هم برای فرشته.»
بن(پول) اوین
در سالهایی از دهه ٦٠ به ازای پولی که خانواده ها برایمان می فرستادند، ماموران زندان برای خرید به ما بن می دادند. آنها لیستی از اقلام محدودی از نیازهای اولیه به ما می دادند. بعد ما لیستی از تعداد و مقدار اقلام مورد نیاز خود مینوشتیم و آنرا به پاسدار بند تحویل می دادیم. حدود یک هفته بعد جنسها را (خیلی وقت ها کمتر از مقدار سفارش داده شده) در ازای دادن این بنها تحویل می گرفتیم. من یکی از این بنها را با خودم بیرون آوردم که شما اینجا می بینید. در سالهای اول دهه ٦٠ پولی را که خانواده ها می فرستادند، بصورت اسکناس دریافت می کردیم. زهرا فرحزادی
راز پنهان داشتن
شعری را که در این تابلو روی پارچه سیاه سوزن دوزی کرده ام، در زندان رشت سرودم. خطاطی هم کار خودم بوده است. احمد موسوی
این تابلو، که زنی را جام به دست و مردی را با ساز نشان می دهد، با نخ سوزن دوزی شده است. از آنجا که زمینه هم سوزن دوزی شده، کار به قالیچه شباهت دارد. آن را در زندان رشت دوخته ام. احمد موسوی
شعری از عمادالدین نسیمی که در نظرم بیان ایستادگی است، در زندان رشت به خط شکسته نستعلیق نوشتم و سوزن دوزی کردم. احمد موسوی
اشتیاق پدرشدن
این کار را در زمستان سال ۱۳۶۷ در زندان اوین به یاد همسرم دوختم، به یاد اشتیاق پدر شدنش. همسرم، رحمت فتحی، در تابستان آن سال اعدام شده بود. پسرم آیدین، که در زندان بدنیا آمده بود، در آن زمان حدود سه سال سن داشت. مریم نوری
این نامه همسرم است از زندان. آخرین نامه اوست. او در شهریور ١٣٦٧ اعدام شد. مریم نوری
این نامه را به پسرم نوشتم چون فکر می کردم من نیز مانند پدرش دیر یا زود اعدام خواهم شد. می خواستم وقتی پسرم بزرگ شد و نامه را خواند، بداند که من و پدرش او را عاشقانه دوست می داشتیم ولی می بایست میان آرزوهای یک جامعه و آرزوهای خود انتخاب می کردیم. راه دیگری پیش روی ما نبود. مریم نوری
********************
مریم نوری در یادداشتی که مایل است، در اینجا آورده شود، می نویسد:
در زندان دیواری به نام نرده های آهنی میان آرزوهای زندانی و حاکمان شکافی عمیق ایجاد می کند، دیواری که سمبل روحیه و عمل حاکمان بر مردمان خویش است: خشونت، بی رحمی، روحیه جنایت پیشگی و غیر انسانی. زندانی برای برداشتن این دیوار بی رحمی با آگاهی همراه با روحیه انسانی خود پوست می اندازد تا که غالب شود. وبه ظاهر این چنین آرزوهای شخصی را در گنجینه اسرار خود پنهان می کند و با خود به خاک می کشاند. دردناک است ولی واقعی است.
و من به دلیل احساس آزاردهنده عمیقی که داشتم، به خاطر رحمت در همان سال یعنی زمستان ١٣٦٧ و به یاد او، که در اشتیاق به آغوش کشیدن فرزندش ناکام ماند و شبانه با بلدوزر حاکمان به گودالی پرتاب شد، آن را سوزن دوزی کردم. و هر سوزن سمبل آرزوهای سوزنی شدن اوست.
به راستی کدام ویژگی انسانی است که او را در گنجینه خاطرات دیگران زنده نگه می دارد؟ کدام خصوصیات انسانی است که محیط خود را تغییر می دهد؟
در خانواده دوست و آشنا به او « رحمت مهربان» می گفتند!
در زندان دوستان همبندش به او «کوچه آشتی کنان» لقب داده بودند. چرا که در هم زیستی مسالمت آمیزی میان همبندان در تلاش بود.
در زندان، رییس زندان به او «عنصر خطرناک» می گفت. رئیس وقت زندان به مادر رحمت گفته بود: پسر شما فرد خطرناکی بود او حتی بر روی پاسداران هم اثر می گذاشت! باید اعدام می شد!